دیروز کلی از دست فلانی حرصم گرفت، کلی ازش متنفرشدم، اصولا هم وقتی یکی حرصم میده فوری بیخیالش میشم و دیگه ولش میکنم، ولی با اینیکی فلانی نتونستم چون مدام باهم در ارتباطیم و خب هی کارشو تکرار میکنه، و اصن نمیشه که حرص نخورم. با خودم تصمیم گرفتم دیگه بهش فکر نکنم و حتی بهش سر نزنم تا چندین ماه، حتی دیگه اسمی هم ازش نیارم, 

ولی امروز؟ امروز انقدر خسته بودم که از سر بیکاری بازم سرزدم و چکش کردم, حتی دیگه به میزان تنفرم ازش و کارایی که میکنه و حرص هایی که از دستش میخوردم فکر نکردم, انقدر که خسته بودم و دیگه اصن به هیچی فکر نمیکردم دیگه واقعا اهمیتی نداشت برام, یعنی اصن بهش فکر نمیکردم که باعث به وجود اومدن حص خاصی بشه, و یهو فهمیدم آره, کلیدش همینه, نباید تمرکز کنم رو دور کردنش از خودم, بلکه باید تمرکز کنم رو خودم و کارهام و به اون فقط به عنوان یه بازیچه نگاه کنم, و فقط وقتهای بیکاریم و اینها سربزنم بهش, بدون هیچ فکری, انگار که اون کامل تو دستمه, هرکاری بکنه و نکنه.

خسته بودم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی تخلص کانال دهم تجربی انسانی ریاضی کانال کنکور ۹۹ هدیه پرواز ارغوانی های توی سرم! بیا 2 سافت Bia2Soft.ir تعمیرات سامسونگ